درد و دلی برای فجازی های نا شناخته

ساخت وبلاگ
خیلی وقت است اختصاصی و برای این وبلاک ننوشته ام

وبلاگی که اول بار بلندگوی سیاهه های این حقیر سراپا تقصیر شد در فضای مجازی

وبلاگی که بعد از آمدن نوهایی مثل سایت ها و شبکه های اجتماعی دل آزار شد اما بی وفایی نکرد

حالا احساس میکنم حرف هایی دارم که نه می شود در تلگرام نوشت

و نه در توییتر و نه حتی به صورت یادداشت در سایت ها خبرگزاری ها

حرف هایی آغشته به درد و دل

که باید هم یادگاری شود و هم پرتاب شود در کهکشان فضای مجازی 

برای موجودات نا نشاخته ای که می خوانند و نمی دانی که هستند و به چه می اندیشند

دردهایی شخصی، اما متاثر از محیط بیمار پیرامونی

- همین روزها بود که مدیر مدرسه گوشی را برداشت و گفت باید بیایی سر جلسه امتحان

گفتم معذورم به دلایل متعدد و امکان حضور ندارم

گفت داری قلدری می کنی

گفتم خیر 

گفت پولش رو نمیدم

گفتم پول شما از ابتدا هم برای من در آمد نبود

"چون ما به ازای رفتن مدرسه باید هزینه می کردم و حقوق مدرسه حتی برای این مخارج هم کافی نبود"

فردا زنگ زد گفت باید بیایی و اگر نیامدی دیگر نیا

و گفتم که نمی توانم

و گفت می گردم دنبال معلم

بعد گفت حلال کن

گفتم حلال نمی کنم ( با اینکه دلگیر بودم اما دیدم حلال نکردن اینجا محلی از اعراب ندارد)

تلفن قطع شد

 حلال کردم و خندیدم به بهانه گیری دلم

کمی درد واگویه کردم و برایش و ایمیل کردم

بعد من ماندم حس از دست دادن عشق

حس زنهایی که دچار شکست عشقی می شوند

حسی که حسن آقای مدیر

هیچ وقت از آن خبر داشت

حس یک علاقه بیمارگونه ی لازم العلاج

حس کسی که هیچ گاه حتی خواستگاری برایش به اندازه ی تدریس مهم نبود

حس کسی که حتی روز تولد فرزندش بجای انتظار پشت اتاق عمل راهی مدرسه شده بود

و وقتی رسید بچه اش چشم گوشودهبود رو به دنیا

حس کسی که وقتی معاونش گفت حاضری مدرسه نروی و رئیس شوی گفتم باید فکر کنم

این ها را ننوشتم که بگویم من (چهارپای قابلی) هستم

که خدا خوب میداند چقدر از خود بی خودم دل چرکینم

غرض این بود که علاقه ام را اینجا بنویسم

برای یادگاری

ترم دوم که شروع شود

دردم عود می کند میدانم

سرم سر به بیابان می گذارد میدانم

شروع میکنم به زمین و زمانی که یقین دارم دقیق است و منظم بد و بیراه گفتن

به نظام اداری حاکمی که مرا بجای مدرسه پرت کرده در بین صنعت و دود و ...

با اینکه برایم روشن است

که در پس این بلا ، دوایی نهفته است که امروز برایم مکشوف نیست

خوب چه می شود کرد

نا سلامتی منم ابن الآدمم

و مثل پدرجدم کم طاقت و عجول

همه ی غم ها یک طرف

غم مشرف نشدن و خادمی نکردن زورا دانش آموز حضرت سلطان سمتی دیگر ...

این غم تلخ شیرین می شود وقتی میدانم

ضامن آهو ، ضامن آه هم می شود

+ تاريخ یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۶ساعت 15:33 نويسنده سلام |

مهدی جان...
ما را در سایت مهدی جان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahdi-jana بازدید : 41 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 18:50