نیمه شبی سرد داشت با خدا مناجات می کرد که حس کرد کسی آرام در مسجد را باز کرد
و پشت پرده پنهان شد
صدای نفس هایش را میشنید
به روی خودش نیاورد
نمازش را چرب تر کرد
چرب تر و چرب تر
حال خوشی دست
زمان گذشت اما غریبه از پس پرده بیرون نیامد
نزدیک صبح که شد رفت و پرده را کنار زد
دید سگی از سرما به مسجد پناه آورده بود
مهدی جان...برچسب : نویسنده : mahdi-jana بازدید : 60